ماه، ماه تو و بنده؛ بنده ی تو.
بنده! هرچند فراری و سوار بر سمند طغیان،
بنده! هرچند اسیر و دربند هزاران کمند...
میهمان ماه توام ومحتاج یک نگاه!
خسته از کید بدخواهانی که در پوست دوست، ظاهرفریبند،
خسته از بازیگران خوش نقاب و کرکسان در لباس عقاب،
ترسان از عقوبت و عقاب!
خسته از زشت سیرتانی که قاب صورتشان با هزار رنگ و ننگ، تزویر را به تصویر می کشد.
میزبان مهربان!
میهمانی آمده است به ماه ت، به خانه ات! خسته و رنجور.
رسم کریمان نه آنست که از راه رسیده ای و در راه مانده ای، پرسش کنند که چه آورده ای؟!
کریم بی مزد و منت می بخشد حتی پیش از آن که سائل درخواست کند!
کریما!
چه بگویم و چه بخواهم؟ که حود بهتر می دانی فقرم و نداری ام و نیازم را!
خود بهتر می دانی خیرم و مصلحتم و سعادتم را.
پس مرا آن ده که آن به!